از شمارۀ

چه شد که نامه نوشتیم؟

روزنگاریiconروزنگاریicon

شرحِ دردِ اشتیاق

نویسنده: شکیبا صاحب

زمان مطالعه:5 دقیقه

شرحِ دردِ اشتیاق

شرحِ دردِ اشتیاق

فرقی نمی‌کند مخاطب نامه چه کسی باشد. به‌هرحال هر آدمی در زندگی‌اش کسی را دارد که دلش برایش تنگ شود و نامه‌نگاری مرهم موقتی‌ست برای این درد دوری.

 

از خود نوشتن کار ساده‌ای نیست، همان‌طور که اعتراف‌کردن؛ هردو به آدم حس عریانی می‌دهند. انگار با هر جمله و هر واژه، با هر بیان احساس، قدم‌به‌قدم به عریانی محض نزدیک می‌شوی. اما این خودنگاری، نوعی اعتیاد است. گویی از این خودافشاگری لذت می‌بری و وقتی برمی‌گردی به آن‌چه نوشته‌ای، خودت را بیش‌تر می‌شناسی. همیشه فکر می‌کردم که چه می‌شود که کسی، صبح از خواب بیدار می‌شود و پس از صرف صبحانه، می‌نشیند پشت میز و روی کاغذ چیزهایی را می‌نویسد که مطمئن نیست به مقصد می‌رسد یا نه، یا حتی شک دارد که خودش تا برگشتِ کاغذی مشابه، زنده بماند یا نه. به‌هرحال آدمی از فردای خود بی‌اطلاع است.

 

نامه‌نگاری، به هر نوعی و با هر موضوعی پدیده‌ای عجیب و جالب بود که کسانی، که میل به اطلاع‌دادن داشتند، اختراعش کردند. اطلاع‌دادن از وضعیت، اطلاع‌دادن از احوال و مانند این‌ها. اما گمان می‌برم که اولین نامه‌هایی که انسان به انسان دیگری نوشت، حاوی مقادیری دل‌تنگی، اندوه، حس فراق و چند قطره اشکِ اصل بود که بر انتهای نامه چکید و انتها و ابتدای نامه را به هم چسباند. فکر می‌کنم، هر چیزی که از گذشته تا به امروز به دست ما رسیده و نوعی میراث است، یک جورهایی با قلب و این‌چیزها ارتباط داشته که به همان شکل مانده.

 

فرقی نمی‌کند مخاطب نامه چه کسی باشد. به‌هرحال هر آدمی در زندگی‌اش کسی را دارد که دلش برایش تنگ شود و بالعکس و اگر آن شخص در دسترسش نباشد چه بسا این حس، زندگی روزمره را مختل کند و نامه‌نگاری از معدود کارهایی‌ست که می‌شود به‌عنوان مرهم موقتی برای درد دوری از آن استفاده کرد؛ هم‌چون عزت‌السلطنه، که به همسرش عبدالحسین‌ میرزا فرمانفرما، در شرح دل‌تنگی‌هایش می‌نویسد:

 

«تصدقت بگردم، دستخط مبارک رسید زیارت کردم، بر مردمک دیده نهادم. از سلامتی مزاج مبارک شکر حمدالهی را به‌جای آوردم. از راه مرحمت جویای حال این بنده شده بودید، عمری به فراق می‌گذارم به الله بقدری مؤثر است به من، که از زندگانی دنیا از دست فراق سیر شدم. قربانت برم گر به تو افتدم نظر چهره به چهره رو‌به‌رو، شرح دهم غم ترا نکته‌به‌نکته مو‌به‌مو. تا در خدمت سرکار بودم هم‌چه فراق اولاد به من معلوم نمی‌شد، ولی حال چه عرض کنم که خدای نکرده اسباب ملال سرکار نشود. می‌ترسم در این طهران خراب شده بمیرم آرزوی دیدارت را به گور ببرم...»

 

نامه‌نگاری، ازخودنوشتنی جسورانه است؛ تو در نیم‌روزی، شاید هم در نیمه‌شبی، کاغذی برمی‌داری و قلم به دست می‌گیری و می‌نویسی و می‌گویی آن‌چه در درونت در غلیان است و آن‌چه در رگ‌هایت در جریان. می‌نویسی از احوالت، خودت را و روزهایت را وصف می‌کنی و اسرارت را فاش می‌کنی و تنهایی‌هایت را با کسی شریک می‌شوی که در کنارت نیست اما می‌دانی اگر بود، حرف‌هایت را می‌فهمید. سپرت را می‌اندازی و تسلیم می‌شوی در برابر حجم فشردگیِ دلت. نامه را که نوشتی و خوب اشک‌هایت را که ریختی، می‌گذاری‌اش درون پاکتی و می‌فرستی به مقصدی دور، جایی که عزیزی دور از تو و در هوای دیگری نفس می‌کشد و بعد، دوباره می‌نشینی و منتظر می‌مانی، ساعت‌ها، روزها و حتی هفته‌ها منتظر می‌مانی که کاغذی مشابه آن‌چه با اشک‌هایت ابتدا و انتهایش را به‌هم چسبانده‌ بودی به دستت برسد و برای اندک مدتی، "غبار غم برود و حال خوش شود."

 

اگر بخواهم این احوال را زیباتر بنویسم باید از نامه‌ی خدیجه سلطان‌خانم برای‌تان بنویسم که در نامه‌ای به فرزندش نوشت: «فرزند مهربان عزیزتر از جانم، فراق تو ای مایه زندگانی ندانی که با من چه‌ها می‌کند. آنی از خیال شما بیرون نمی‌روم و پیوسته منظور نظرم هستید. از حال من بخواهید معلوم بود حال کسی کز تو بود دور. عجالتاً جز دوری و مفارق شما ملالی ندارم و خیال خود را به انتظار وصول مکاتبات شما خوش دارم که خطی از شما برسد و مرا چند روز خوشوقت می‌دارد... .»

 

گاه به اشعاری که در میانه‌ی این نامه‌ها می‌آید فکر می‌کنم. مثلاً قائم‌مقام فراهانی در منشآتش، اگر خواسته حس غربت‌اش را بیان کند گفته:

«پرسشی از حالم کرده بودی، از حالا مبتلای فراق که جسمش این‌جا و جان در عراق است چه می‌پرسی، تا نه تصور کنی که بی تو صبورم، بلکه

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق

تا بگویم شرح درد اشتیاق»

 

و جایی که می‌خواسته اندکی درد دوری را التیام دهد و از امید سخن بگوید گفته:

«ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست

گر امید وصل باشد هم‌چنان دشوار نیست»

 

اما شاید بهترین ابیات در توصیف فراق یار و همدم و عزیز، این دو بیت حافظ باشد:

«دارم من از فراقش در دیده صد علامت

لیست دموع عینی هذا لنا العلامه

پرسیدم از طبیبی احوال دوست گفتا

فی بعدها عذاب فی قربها السلامه»

 

هرچه هست، رازی در پسِ پرده‌ی نامه‌نوشتن است. آبی بر روی آتش درون و نسیم خنکی بر گرمای اندوه. در پس‌ پرده‌ی نامه، عشقی نهفته‌ست. عشقی که تو را مجاب می‌کند به نوشتن و گفتن، به انتظار و به امید وصال.

شکیبا صاحب
شکیبا صاحب

برای خواندن مقالات بیش‌تر از این نویسنده ضربه بزنید.

instagram logotelegram logoemail logo

رونوشت پیوند

کلیدواژه‌ها

نظرات

عدد مقابل را در کادر وارد کنید

نظری ثبت نشده است.